نام دریاچۀبزرگی است در مجارستان که 75 هزارگز طول و 8 هزارگزعرض دارد و بوسیلۀ رود سیو و چند مرداب به دانوب متصل میشود. این دریاچه به آلمانی ’پلاتن سی’ خوانده میشود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1206 شود
نام دریاچۀبزرگی است در مجارستان که 75 هزارگز طول و 8 هزارگزعرض دارد و بوسیلۀ رود سیو و چند مرداب به دانوب متصل میشود. این دریاچه به آلمانی ’پلاتن سی’ خوانده میشود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1206 شود
ملقب به بیضا و قبهالدیباج، دختر عبدالمطلب و عمه پیغمبر اسلام و از زنان حکیم و خردمند بنی هاشم و بکثرت ادب و فصاحت و بلاغت مشهور بوده و شعر می سروده است و از اشعار وی مرثیه ای است که بدستور پدر در حال حیاتش برای وی سروده است. رجوع به تذکرهالخواتین ص 36 و در منثور ص 55 و ریحانه الادب ج 6 ص 217 و تاریخ گزیده چ لندن، ص 163 شود
ملقب به بیضا و قبهالدیباج، دختر عبدالمطلب و عمه پیغمبر اسلام و از زنان حکیم و خردمند بنی هاشم و بکثرت ادب و فصاحت و بلاغت مشهور بوده و شعر می سروده است و از اشعار وی مرثیه ای است که بدستور پدر در حال حیاتش برای وی سروده است. رجوع به تذکرهالخواتین ص 36 و در منثور ص 55 و ریحانه الادب ج 6 ص 217 و تاریخ گزیده چ لندن، ص 163 شود
دهی است از دهستان زیر کوه بخش قاین شهرستان بیرجند که در 18 هزارگزی جنوب خاوری قاین واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 13 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان زیر کوه بخش قاین شهرستان بیرجند که در 18 هزارگزی جنوب خاوری قاین واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 13 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام پدر فری تیما مادر آرک زیلاس، پادشاه سیرن که مردم وی را بواسطۀ سخت گیریها بیرون کردند و او به برقه رفته در آنجا کشته شد. و مادرش فری تیما انتقام فرزند خود را از مردم سیرن و برقه بازستاند. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 563 و 565 شود
نام پدر فری تیما مادر آرک زیلاس، پادشاه سیرن که مردم وی را بواسطۀ سخت گیریها بیرون کردند و او به برقه رفته در آنجا کشته شد. و مادرش فری تیما انتقام فرزند خود را از مردم سیرن و برقه بازستاند. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 563 و 565 شود
دهی است از دهستان دشمنزیاری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان که در 10 هزارگزی شمال باختری قلعۀ کلات مرکز دهستان و 48 هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان به آرو واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 50 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و پشم و لبنیات و شغل مردمش زراعت و حشم داری صنایع دستی مردم قالی و قالیچه و جوال و پارچۀ چادربافی و راهش مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ دشمن زیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ، ورمالیدن، چنانکه آستین یا دامن و غیره را. برزدن. - بالا زدن آب، ارتفاع گرفتن آب. برآمدن آب چنانکه در رودخانه و چاه و غیر آن. مدّ آب. بالا آمدن آب. ، فوران کردن و جستن آب و امثال آن: فواره بالا زد، ببالا جهید. نفت بالا زد،ببالا برشد. - بالا زدن پرده، پرده را بکنار زدن. برچیدن پرده. برداشتن دامن پرده. - ، بکنایه رازی را افشا کردن. سخن و یا کار نهانی را بروز دادن. سرپوش از چیزی برداشتن. - بالا زدن دامن خیمه، بالا گرفتن آن. برچیدن دامن خیمه. فراهم گرفتن دامن خیمه. - بالا زدن قیمت، ترقی کردن بها. افزایش یافتن بها. - بالا زدن موی سر، خلاف جهت طبیعی که رسته است قرار دادن. از پیش و یا پس سر بسوی بالا بردن موی. مقابل فروهشتن. مالیدن و بر فراز سر قرار دادن موی از سوی رخساره یا از جوانب. - بالا زدن نقاب، برافکندن نقاب از چهره. برگرفتن نقاب از رخسار. بربردن نقاب چنانکه رخساره نمایان شود. ، دعوی و مدعا را بیش از پیش کردن. (یادداشت مؤلف)
دهی است از دهستان دشمنزیاری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان که در 10 هزارگزی شمال باختری قلعۀ کلات مرکز دهستان و 48 هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان به آرو واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 50 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و پشم و لبنیات و شغل مردمش زراعت و حشم داری صنایع دستی مردم قالی و قالیچه و جوال و پارچۀ چادربافی و راهش مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ دشمن زیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ، ورمالیدن، چنانکه آستین یا دامن و غیره را. برزدن. - بالا زدن آب، ارتفاع گرفتن آب. برآمدن آب چنانکه در رودخانه و چاه و غیر آن. مَدّ آب. بالا آمدن آب. ، فوران کردن و جستن آب و امثال آن: فواره بالا زد، ببالا جهید. نفت بالا زد،ببالا برشد. - بالا زدن پرده، پرده را بکنار زدن. برچیدن پرده. برداشتن دامن پرده. - ، بکنایه رازی را افشا کردن. سخن و یا کار نهانی را بروز دادن. سرپوش از چیزی برداشتن. - بالا زدن دامن خیمه، بالا گرفتن آن. برچیدن دامن خیمه. فراهم گرفتن دامن خیمه. - بالا زدن قیمت، ترقی کردن بها. افزایش یافتن بها. - بالا زدن موی سر، خلاف جهت طبیعی که رسته است قرار دادن. از پیش و یا پس سر بسوی بالا بردن موی. مقابل فروهشتن. مالیدن و بر فراز سر قرار دادن موی از سوی رخساره یا از جوانب. - بالا زدن نقاب، برافکندن نقاب از چهره. برگرفتن نقاب از رخسار. بربردن نقاب چنانکه رخساره نمایان شود. ، دعوی و مدعا را بیش از پیش کردن. (یادداشت مؤلف)
دریای بالتیک دریائیست محدود در میان کشورهای سوئد و فنلاند و آلمان و روسیه و دانمارک در شمال اروپا و دریای شمال آن را به اقیانوس اطلس می پیوندد، این دریا بسته است و سواحل فنلاند را به دریای آزاد راه میدهد
دریای بالتیک دریائیست محدود در میان کشورهای سوئد و فنلاند و آلمان و روسیه و دانمارک در شمال اروپا و دریای شمال آن را به اقیانوس اطلس می پیوندد، این دریا بسته است و سواحل فنلاند را به دریای آزاد راه میدهد
بالشت کوچک بالش کوچک بالشک، بالش کوچکی که نوازندگان ویلن بر استخوانهای کمر بند شانه نهند و ته ویلن را بر آن متکی ساخته بنواختن پردازند، آلتی که درون آن سیم پیچی شده و در درون پوسته سلف اتومبیل قرار گرفته است و معمولا تعداد آن بچهار عدد بالغ میگردد و هنگام عبور جریان الکتریسیته در داخل سیمها بالشتکها شدیدا خاصیت آهن ربایی پیدا می کنند
بالشت کوچک بالش کوچک بالشک، بالش کوچکی که نوازندگان ویلن بر استخوانهای کمر بند شانه نهند و ته ویلن را بر آن متکی ساخته بنواختن پردازند، آلتی که درون آن سیم پیچی شده و در درون پوسته سلف اتومبیل قرار گرفته است و معمولا تعداد آن بچهار عدد بالغ میگردد و هنگام عبور جریان الکتریسیته در داخل سیمها بالشتکها شدیدا خاصیت آهن ربایی پیدا می کنند