جدول جو
جدول جو

معنی بال تک - جستجوی لغت در جدول جو

بال تک
نوک انگشتان دست
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالشتک
تصویر بالشتک
بالش کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالستیک
تصویر بالستیک
علمی که حرکت یا پرتاب گلوله ها و موشک ها را بررسی می کند، پرتاب شناسی
فرهنگ فارسی عمید
(تُ)
نام دریاچۀبزرگی است در مجارستان که 75 هزارگز طول و 8 هزارگزعرض دارد و بوسیلۀ رود سیو و چند مرداب به دانوب متصل میشود. این دریاچه به آلمانی ’پلاتن سی’ خوانده میشود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1206 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ملقب به بیضا و قبهالدیباج، دختر عبدالمطلب و عمه پیغمبر اسلام و از زنان حکیم و خردمند بنی هاشم و بکثرت ادب و فصاحت و بلاغت مشهور بوده و شعر می سروده است و از اشعار وی مرثیه ای است که بدستور پدر در حال حیاتش برای وی سروده است. رجوع به تذکرهالخواتین ص 36 و در منثور ص 55 و ریحانه الادب ج 6 ص 217 و تاریخ گزیده چ لندن، ص 163 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان زیر کوه بخش قاین شهرستان بیرجند که در 18 هزارگزی جنوب خاوری قاین واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 13 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نام پدر فری تیما مادر آرک زیلاس، پادشاه سیرن که مردم وی را بواسطۀ سخت گیریها بیرون کردند و او به برقه رفته در آنجا کشته شد. و مادرش فری تیما انتقام فرزند خود را از مردم سیرن و برقه بازستاند. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 563 و 565 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان دشمنزیاری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان که در 10 هزارگزی شمال باختری قلعۀ کلات مرکز دهستان و 48 هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان به آرو واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 50 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و پشم و لبنیات و شغل مردمش زراعت و حشم داری صنایع دستی مردم قالی و قالیچه و جوال و پارچۀ چادربافی و راهش مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ دشمن زیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ، ورمالیدن، چنانکه آستین یا دامن و غیره را. برزدن.
- بالا زدن آب، ارتفاع گرفتن آب. برآمدن آب چنانکه در رودخانه و چاه و غیر آن. مدّ آب. بالا آمدن آب.
، فوران کردن و جستن آب و امثال آن: فواره بالا زد، ببالا جهید. نفت بالا زد،ببالا برشد.
- بالا زدن پرده، پرده را بکنار زدن. برچیدن پرده. برداشتن دامن پرده.
- ، بکنایه رازی را افشا کردن. سخن و یا کار نهانی را بروز دادن. سرپوش از چیزی برداشتن.
- بالا زدن دامن خیمه، بالا گرفتن آن. برچیدن دامن خیمه. فراهم گرفتن دامن خیمه.
- بالا زدن قیمت، ترقی کردن بها. افزایش یافتن بها.
- بالا زدن موی سر، خلاف جهت طبیعی که رسته است قرار دادن. از پیش و یا پس سر بسوی بالا بردن موی. مقابل فروهشتن. مالیدن و بر فراز سر قرار دادن موی از سوی رخساره یا از جوانب.
- بالا زدن نقاب، برافکندن نقاب از چهره. برگرفتن نقاب از رخسار. بربردن نقاب چنانکه رخساره نمایان شود.
، دعوی و مدعا را بیش از پیش کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ژَ دَ / دِ)
جنبانندۀ بال. حرکت دهنده بال. بال زننده. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بالدار.
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مصغر بالای. بالای کوچک.
لغت نامه دهخدا
دریای بالتیک دریائیست محدود در میان کشورهای سوئد و فنلاند و آلمان و روسیه و دانمارک در شمال اروپا و دریای شمال آن را به اقیانوس اطلس می پیوندد، این دریا بسته است و سواحل فنلاند را به دریای آزاد راه میدهد
لغت نامه دهخدا
(بَ)
یادداشت مؤلف، رجوع به چوب و رجوع به چماق شود.
- چوب و چماق همراه داشتن یا با چوب و چماق آمدن، متعرض بودن یا بتعرض بر کسی درآمدن
لغت نامه دهخدا
ژان فیلیبر، نام فیلسوف و روانشناس فرانسوی، وی متولد بلویل 1794و متوفی به سال 1862 میلادی است، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
اولکش، دهی است از دهستان شاهرود بخش شاهرود شهرستان خلخال واقع در 32000 گزی جنوب خاوری هشجین. با 519 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ شُ دَ)
تبریک کردن. تبریک گفتن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(تَهْ کَ دَ)
بالستن. تبریک گفتن. (ناظم الاطباء). دعا کردن در حق دیگری. (آنندراج) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 181)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
بالشتچه. بالش کوچک. بالش خرد. حسبانه. (یادداشت مؤلف). بالشتک
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نام شهر و بندری مهم از آنتیل فرانسه و حاکم نشین ناحیۀ گودلوپ و در حدود ده هزار و پانصد تن جمعیت دارد.
لغت نامه دهخدا
(لِ تَ)
زیرگوشی بالشتو. محسبه. (منتهی الارب). نازبالش. مصغر بالش که بمعنی تکیه باشد. (آنندراج). مصغر بالشت یعنی بالش کوچک. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
بالشت کوچک بالش کوچک بالشک، بالش کوچکی که نوازندگان ویلن بر استخوانهای کمر بند شانه نهند و ته ویلن را بر آن متکی ساخته بنواختن پردازند، آلتی که درون آن سیم پیچی شده و در درون پوسته سلف اتومبیل قرار گرفته است و معمولا تعداد آن بچهار عدد بالغ میگردد و هنگام عبور جریان الکتریسیته در داخل سیمها بالشتکها شدیدا خاصیت آهن ربایی پیدا می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالستیک
تصویر بالستیک
فرانسوی توفنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلا شک
تصویر بلا شک
بدون شک بی ترید بدون شبهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با تک
تصویر با تک
بران
فرهنگ لغت هوشیار
آستین آلوده به لجن و گل و لای
فرهنگ گویش مازندرانی
نام جنگلی در نزدیکی روستای ویسر شهرستان نوشهر، زمینی کم
فرهنگ گویش مازندرانی
لب پایین
فرهنگ گویش مازندرانی
زنگوله بال، از پرندگان خشک زی
فرهنگ گویش مازندرانی
توان از دست داده، نیازمند به کمک دیگران، تنگدست
فرهنگ گویش مازندرانی
بالای دست، بالای شانه، واحد اندازه گیری جهت تعیین مقدار
فرهنگ گویش مازندرانی
آستین اضافی که در مزارع به دست کشند، فنی در کشتی، تندیر مال
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ای که هنگام درو به دست پیچند
فرهنگ گویش مازندرانی
بخش بالایی، از ناحیه ی بالا، کمی بالاتر
فرهنگ گویش مازندرانی
نوک درخت، جیرجیرک
فرهنگ گویش مازندرانی
بدون شک
دیکشنری اردو به فارسی